داستان مرینت پارت آخر
بالاخره به آرزوم رسیدم با آدرین دارم ازدواج میکنم وای دیرم شد باید برم لباس عروسیم رو بگیرم خب گرفتم الان باید برم آرایش گاه رفتم آرایش گاه و آرایش کردم موقعی که در آرایش گاه رو باز کردم آدرین با یه دست گل جلوی آرایش گاه بود برام در ماشین رو باز کرد بعد رفتم توی ماشین رسیدیم عاقد گفت آیا وکالت می دهید شمارا همسر آدرین آگراست پسر گابریل آگراست بکنم من گفتم بله آدرین هم گفت بله رفتیم خونه و تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کردیم
خب بچه رمان ما هم تموم شد اینم از داشت خوش ما منتظر داستان یا رمان بعدی باشید بای